پرتاب كرد.پاره آجر به اتومبیل او برخوردكرد .
مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دیدكه اتومبیلش صدمه زیادی
دیده است.
به طرف پسرك رفت و اورا سرزنش كرد.
پسرك گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی كه
برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب كند.
پسرك گفت:"اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت كسی از آن عبورمی كند. برادر
بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور كافی برای بلند كردنش
ندارم. برای اینكه شما را متوقف كنم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده كنم".
مرد بسیار متاثر شد و از پسر عذر خواهی كرد.
برادرپسرك را بلند كرد و روی صندلی نشاند و سوار اتومبیل گرانقیمتش شد و به
راهش ادامه داد.
در زندگی چنان با سرعت حركت نكنید كه دیگران مجبور شوندبرای جلب توجه شما
پاره آجر به طرفتان پرتاب كنند !خدا در روح ما زمزمه می كند و با قلب ما حرف میزند.
اما بعضی اوقات زمانی كه ما وقت نداریم گوش كنیم، او مجبورمی شود پاره آجربه
سمت ما پرتاب كند. این انتخاب خودمان است كه گوش كنیم یا نه!